اگرچه دیده در خون نشسته اش تر بود
دوچشم بی رمقش نیمه باز بردربود
میان حجره به گریه نفس نفس میزد
عزیز فاطمه زخمی ترین کبوتربود
زبسکه برکف این حجره دستُ پازده بود
تمام حجره پُرازتکه تکۀ پربود
میان هلهله هابرامام خندیدند
صدای خنده آنها ززهربدتربزد
زتشنگی جگرش بین شعله ها می سوخت
فضای حجره او کربلای دیگر بود
کسی نبودبرای غریبی اش گرید
درآن میانه کسی کاش جای خواهربود
چقدر خواست زجاخیزد او ولی افتاد
همینکه پشت درافتاد یاد مادر بود
به یاد مادرو میخُ شراره آتش
به یاد حیدرُآن جنگ نا برابر بود
بیاد مادر پهلو شکسته در کوچه
که دست بسته کنارش فتاده حیدر بود