بچه های حق | bachehayehagh.ir

مطالب روز سیاسی، فرهنگی، مذهبی و هنری

بچه های حق | bachehayehagh.ir

مطالب روز سیاسی، فرهنگی، مذهبی و هنری

بچه های حق | 	bachehayehagh.ir


در طبیعتــــــ رازی نهفته استــــــ؛
راز شکوفاییـــــــ،
بهاری دیگــــــــر،
راز سبز انتظــــــار...
شاعر: امین کوهـــــرو(نیما.آ)
اللهم عجل لولیک الفرج...

آخرین نظرات

۳ مطلب با موضوع «اشک حق» ثبت شده است

war in gaza 2014 - 01

این روزها صهیونیست ها در خانه های خود می نشینند بمباران غزه را تماشا می کنند و با دود و آتش آن عکس یادگاری می گیرند!

و غزه در خون می غلطد…

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۳ ، ۱۷:۴۶
مهدی صادقی

دکتر شریعتی

اگر چه دکتر علی شریعتی خود بارها توسط ساواک بازداشت و مورد بازجویی قرار گرفته بود، بسیاری از جوانان انقلابی در دهه ۵۰ نیز به خاطر پخش کتاب های او به زندان افتادند.

«بازتاب» همزمان با سی و پنجمین سالگرد درگذشت شریعتی، برای اولین بار خاطره یکی از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب و هم بندان دکتر شریعتی درباره او را منتشر می کند.

وی در خاطره ای از وی می گوید: در حسینیه ارشاد شنونده سخنانش بودم. در اوایل مهرماه ۱۳۵۲ دستگیر شدم. مرا به زندان کمیته مشترک شهربانی و ساواک بردند. زندان کمیته مشترک(موزه عبرت کنونی)، ساختمان کوچکی بود که از آن برای بازجویی های اولیه استفاده می کردند. این ساختمان از چندین سلول انفرادی تنگ و تاریک تشکیل شده بود و صدای بازجوها و آزار و شکنجه دیگر زندانیان به آسانی شنیده می شد.

از جمله زندانیان، دختر دانشجویی بود که در سلول روبرویی بازجویی می شد و لابلای آن بازجویی، کلمات و جملاتی درباره کتاب های شریعتی از وی می شنیدم.

نزدیک غروب؛ باز و بسته شدن در سلول کناری خبر از ورود زندانی جدیدی داد. از گفت و گوی ماموران ساواک فهمیدم همسایه تازه وارد کسی نیست جز دکتر شریعتی! هیجان زده به انتهای سلول رفتم و به علامت رمز به دیوار سلول دکتر کوبیدم.

در همین احوال صدای شکنجه گر ساواک به گوش رسید که به دختر تشر می زد: شریعتی تو را به این روز انداخته، اگر از شریعتی ابراز بیزاری کنی، آزادت می کنم، باید به شریعتی فحش بدهی. دختر که از حضور دکتر در زندان بی خبر بود، محجوبانه می گفت: من فحش بلد نیستم.

ادامه متن در ادامه مطلب

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ تیر ۹۳ ، ۲۳:۲۲
مهدی صادقی

یکی از ماموران امنیتی زخمی شده بود و روی زمین افتاده بود؛

عده ای که صورتهاشان را بسته بودند رفتند و بر بدن نیمه جان او بنزیـن ریختند و آتشش زدند!

من رفتم و بدن در حال سوختن او را، از وسط جمعیت به کنار کشیدم و لباس هلال احمر خودم را، بر تنش انداختم.

یکباره جمعیت به سوی من حمله ور شدند و با عمود آهنین به سرم کوبیدند.

...سه نقطه از سرم شکست و تقریبا بینایی ام را از دست دادم.

در همان وسط خیابان، چند نفر دست و پایم را گرفتند،

یکی شان درفشی را به زیر ناخنهای پایم می انداخت و  ناخنهای پایم را، یکی یکی کشیدند؛

مرا به خانه ای بردند و آنجا آنقدر شکنجه ام کردند که فکر کردند جان داده ام...جنازه ام را در خیابان رها کردند و رفتند.

...

وقتی تصاویر من از تلویزیون پخش شده بود، حتی مادرم هم مرا نشناخته بود!!!

و از تن صدا، حدس زده بود که من پسرش هستم...و به این ترتیب، بعد از چند روز بی خبری، مرا پیدا کردند.

...

اینهــا که خواندید، هیچ ربطی به داعش و اوضاع کنونی عراق ندارد.

بازنویسی خاطرات چند روز از زندگی شهید ستاری است.

سید علیرضا ستاری را در عـاشــورای 88، همین فتنه گران آزادی خواه و دموکرات،

در وسط همین خیابانهای تهران،

به فجیع ترین شکل، شکنجه کردند... و در نهایـت، در زمستان سال گذشته به شهــادت رسید...

مـزدورهای آمریکا، در هـر جای دیگـر دنیـا، رفتـار مشـابهی انجام می دهند

و فقط رسانه های دنیـا هستند که نام یکی را داعش می گذارند،

و دیگری را جنبش سبز...

و از هـر کدام مطابق میل خودشـان، تصـویرسازی می کنند.



۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۳ ، ۰۱:۳۴
مهدی صادقی