عـــــــــــــمر من قد نمیدهد......... به سفـــــــــــــــــرت بــــگو کـــــــوتاه بیاید...!!!!!!
من هنوز هم فکر می کنم
آسمان وقتی ابری می شود
لابد تو داری یک جایی...غصه ی ما را می خوری!
چهره در هم می کشندو به انکار آیات خداباخیزران به لب های مبارکت حمله ور می شوند...وقتی برایشان قرآن تلاوت می کنی...نگاهش کرد و با یک حسرتی گفت: باشد، برو! فقط قبلش چند قدم جلوی چشمهام راه برو!داغ نبودنت روزگارم را سیاه کرده بهار بی تو مرگبارترین فصل خداوند است.
گفتم مرو ز داغ تو قلبم شود کباب
گفتم مرو خانه ی عمرم شود خراب
دیگر پس از تو هم قدم غصه ها شدم
آری اسیر قافله ای بی حیا شدم
بارفتنت به غصه نشاندی دل مرا
سوزانده ای در غم خود حاصل مرا
حالا بیا ببین که مویم شده سپید
حالا بیا ببین مرا قامتم خمید...
وقتی به خوبیها و مهربانی های تو می نگرم
وقتی که بدیها و اشتباهات خود را مشاهده می کنم
وقتی که رحمت و بخشش بی منتهایت مرا نشانه میرود
بار شرمندگی گناهانم بیشتر از پیش بر دوشم سنگینی می کند
خدایا هر چه می دهی رحمت است و هر چه نمی دهی مصلحت