آبروی آبپیش پای تو ریختوقتی تشنهدست و پا میزدی ...
بی دست که افتادی،دست حسین به کمر رفت،دست زینب بر سر ...
مشتت باز شدو آب روی آب ریخت.از آن روزدریاهااموّاجند
عباس (س)
که می فهمد این رابطه عاشقانه را من با واسطه تو حسین (ع) را شناختم
کسی که عباس (س) به او بگوید : سیدی ...
با اینهمه ... باز هم چشم امیدم به دستهای با وفای توستکه دستم را بگیرد و به مولایم برساند
می دانی ... تو خوب می دانی قصه مسافر و تشنگی و تنهایی و اسیری و پای برهنه در راه را ...