نمازم راقضا کرده تماشا کردنت ای ماه ...مشک را که به دستش داد ، نگاه به لب های علی کرد ،عمو رفت ،فکر کردحالاست که قلب بابا به ضربان بی افتدتپش های بی صدای قلب بابا را توی نگاه مضطرب عمه می دیدصدای تکبیر اول که آمدقنداقه ی اصغر را گرفت :"عمو با آب می آید جان ِ خواهر"صدای تکبیر دوم که آمدچشم هاش را بست:"لبخند علی را برق آب زیباتر می کند"منتظر ماندجای تکبیر سوم"صدای گام های تا شده ی بابا بود که عمود خیمه ی عمو را روی زمین می کشید..."آبروی آب رفته بود با عموماه هر کجا که بر فراز باشد می درخشد چه از گردن چه از پهلوی سر بر نیزهمی دانستی دست هات را که در راه عزیز فاطمه بدهی فرزند فاطمه می شوی؟"غم مخوری گل پسرم ام البنین اگر این جا نیست مادرت زهرا هست جان ِ مادر"آب را خجلت زده کرده ای اقیانوس عشق و ادب و کرم.یل بی مثال بنی هاشم خودم را سپرده ام دست تو از این سیاهی هاو می دانم مرد است و قولش ، تو که نامت عباس است اما حیدر قافله ی عشقی