بچه های حق | bachehayehagh.ir

مطالب روز سیاسی، فرهنگی، مذهبی و هنری

بچه های حق | bachehayehagh.ir

مطالب روز سیاسی، فرهنگی، مذهبی و هنری

بچه های حق | 	bachehayehagh.ir


در طبیعتــــــ رازی نهفته استــــــ؛
راز شکوفاییـــــــ،
بهاری دیگــــــــر،
راز سبز انتظــــــار...
شاعر: امین کوهـــــرو(نیما.آ)
اللهم عجل لولیک الفرج...

آخرین نظرات

۹۴ مطلب با موضوع «عکس نوشته» ثبت شده است

عـــــــــــــمر من قد نمیدهد......... به سفـــــــــــــــــرت بــــگو کـــــــوتاه بیاید...!!!!!!   من هنوز هم فکر می کنم آسمان وقتی ابری می شود لابد تو داری یک جایی...غصه ی ما را می خوری!
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۴۲
مهدی صادقی
چهره در هم  می کشندو به انکار آیات خداباخیزران   به لب های مبارکت حمله ور می شوند...وقتی برایشان قرآن تلاوت می کنی...نگاهش کرد و با یک حسرتی گفت: باشد، برو! فقط قبلش چند قدم جلوی چشم‌هام راه برو!داغ نبودنت روزگارم را سیاه کرده بهار بی تو مرگبارترین فصل خداوند است.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۳۸
مهدی صادقی
گفتم مرو ز داغ تو قلبم شود کباب گفتم مرو خانه ی عمرم شود خراب دیگر پس از تو هم قدم غصه ها شدم آری اسیر قافله ای بی حیا شدم بارفتنت به غصه نشاندی دل مرا سوزانده ای در غم خود حاصل مرا حالا بیا ببین که مویم شده سپید حالا بیا ببین مرا قامتم خمید...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۱ ، ۲۰:۵۵
مهدی صادقی
از فکر گناه پاک بودن عشق است ؛ از هجر تو سینه چاک بودن عشق است ؛ آن لحظه که راه می روی آقاجان ؛ زیر قدم تو خاک بودن عشق است ...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۱ ، ۱۳:۵۵
مهدی صادقی
وقتی به خوبیها و مهربانی های تو می نگرم وقتی که بدیها و اشتباهات خود را مشاهده می کنم وقتی که رحمت و بخشش بی منتهایت مرا نشانه میرود بار شرمندگی گناهانم بیشتر از پیش بر دوشم سنگینی می کند خدایا هر چه می دهی رحمت است و هر چه نمی دهی مصلحت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۱ ، ۱۹:۳۳
مهدی صادقی
بیا بیا که شمیم بهار می‏آیددل رمیده ما را قرار می‏آیدسر از افق بدرآورد صبح آزادیسرود فتح و ظفر زین دیار می‏آیدبیا که شد سپری دوره تباهی‏هازمان سروری و اقتدار می‏آیدگریخت ظالم و برچیده شد بساط ستمنهال حق و عدالت به بار می‏آیدبیا که گر رود اهریمن از وطن بیرونفرشته از طرف کردگار می‏آیدخوش آمدی به وطن مقدمت گرامی‏بادصدای هلهله از هر گذار می‏آید
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۱ ، ۰۶:۴۵
مهدی صادقی
ایستگاهِ... ازدحام جمعیت باعث شد که کتابم رو ببندم و به سختی توی کیفم بذارم؛ ایستگاهِ... عده‌ای از قطار پیاده شدن و عدهٔ جدیدی سوار، طبق معمول آدم‌های توی قطار تازه وارد‌ها رو بر انداز می‌کنن هنوز نفهمیدم چرا توی مترو آدم‌ها هِی باید نگاه هم دیگه بکنن!! ایستگاهِ... چند تا ببخشیدِ نسبتا بلند می‌گویم و همزمان همین طور که تنم به تنهٔ افراد برخورد می‌کنه از قطار پیاده می‌شم. سرم را به چپ و راست می‌چرخونم تا نزدیک‌ترین تابلوی خروج رو پیدا کنم... به سمت چپ حرکت می‌کنم هم چنان که صدای بلند قطار که از کنارم رد می‌شه گوشَم رو اذیت می‌کنه، بادِش صورتم رو نوازش می‌دِه. سرم را رو به بالا می‌گیرم؛‌ای به خشکِ این شانس! پله برقی به سمت پایین می‌یاد و من باید از این همه پله بالا برم. آرام آرام پله‌ها رو بالا می‌رم و از ایستگاه مترو خارج می‌شم، چندتا سرفهٔ کوچیک منو متوجه آلودگی هوا می‌کنه! این روز‌ها یکی از دغدغه‌های مردم شهر آلودگی هوا شده؛ واقعا هم نگران کنندست! اما نفس تنگی من، برای امروز و دیروز نیست...!!  چقدر نفس کشیدن توی شهری که مظلومیت و غربتِ امامِ زمانِش روز افزونه سخته؛ هر چند که روی بنرهای بزرگ در برزگراه‌هایش زده باشن اللهم عجّل لولیک فرج!! هوای شهر من آلودست به غفلت، به بی‌خیالی، به بی‌امامِ زمانی، گناه عادیست در کوچه پس کوچه‌های این شهر، خدا نیست در لحظه لحظه‌های این شهر!! اما تقویم دلم داره نشون می‌ده که زمان هوای تازه دمیدن توی شهرمون نزدیک می‌شه... انگار در عالم غیب داره اتفاقاتی می‌یوفته... من و تو باید هم دیگَرو پیدا کنیم توی این شهر شلوغ و با هم گریه کنیم با هم زار بزنیم؛ باهم صبر کنیم و منتظر باشیم. زمان نفس کشیدن، آرام شدن، از دنیا دل بریدن، زمان توبه داره نزدیک می‌شه. و چه نعمتیه محرم و روضه‌های ارباب بی‌کفنمان... بیا نفس تازه کنیم... نفس عمیق بکشیم... با روضهٔ حسین نفس تازه می‌کنم وقتی هوای شهر نفس گیر می‌شود...
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ بهمن ۹۱ ، ۲۰:۵۰
مهدی صادقی
آواره صحرا و بیابان شده امسودا زده طره جانان شده امهمراه فرشتگان و جبریل امینجاروکش کعبه خراسان شده امخوشبخت تر از مرا نشانم بدهیددیوانه زنجیری سلطان شده اماین معجزه پنجره فولاد رضاستامروز اگر اهل و مسلمان شده اماز اسفل سافلین رسیدم به بهشتضرب المثل حلقه مستان شده امما را کرمش داد ز هر غصه نجاتبر معرفت و مرام سلطان صلوات "بقیه شعر در ادامه مطلب مراجعه کنید"
۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۱ ، ۱۲:۵۵
مهدی صادقی
عَــــزیزٌ عَلَیَّ اَنْ اَرَى الْخَلْــــقَ وَلا تُرى وَلا اَسْـــمَعُ لَکَ حَسیـــساً وَلا نَجْـــــــوى
۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۱ ، ۱۱:۳۹
مهدی صادقی
چشمانم را به صدای گرم و با محبت مادر باز می کنم. صورت مهربانش را می بینم و لبخندی میزنم. چند روزیست که دور و بر من شلوغ تر شده. روزهای اول بچه ها شاد بودند و بازی می کردندولی حالا ... . چه اتفاقی افتاده؟ باید به حرف هایشان خوب گوش بدهم. خواهرم سکینه می گوید:« پدرمان سه روز است که آب نخورده. عمو عباس و عمه زینب هم همینطور.آنها سهم آبشان را به ما داده اند.»رقیه سلام الله علیها می گوید:« کاش به مدینه باز می گشتیم! آدمهای اینجا خیلی بد هستند.» راستش خیلی احساس تشنگی می کنم. یکی دو روزیست که به زحمت شیر می خورم. من هم می خواهم مثل رقیه گریه کنم ولی سکینه می گوید:« رقیه جان! گریه نکن. پدر از صدای گریه ی ما ناراحت می شودو دشمنان خوشحال.»رقیه بادست جلو دهانش را می گیرد و سعی می کند صدای گریه اش بالا نرود. پس من هم نباید گریه کنم. آه، خدایا! دست خودم نیست. هر چه می خواهم گریه نکنم، نمی شود. مادر می گوید :« فرزندم دیگر تحمل ندارد.» پدرم، مرا در آغوش می  گیرد و صورتم را با مهربانی می بوسد.« چه قدر لب های پدر خشک است!من نباید گریه کنم نباید... .»صدای پدر را به گوش میرسد :« هل من ناصر ینصرنی؟!»« چرا کسی جواب پدر را نمی دهد ؟!» عمه زینب با گریه می گوید:« خواهر به فدایت! دیگر مردی نیست که تو را یاری دهد؟!»گویی، پدر دیگر یاری ندارد. مگر من، علی اصغر، نوه ی شیر خدا، علی بن ابی طالب(علیه اسلام) ، نیستم؟!دیگر وقت سکوت نیست.باید به پدرم نشان دهم که حاضرم، او رایاری دهم. چه قدر آغوش پدر گرم است! قلبش به شدت می زند. چرا موهایش سفید شده ؟! چرا پشتش خمیده ؟! چه جمعیتی ! همه ی این ها برای کشتن پدر من جمع شده اند؟! کشتن یک نفر احتیاج به این همه آدم دارد؟!روی دستان پدر بالا می روم. آه، چه حس عجیبی گویی گلویم تر و تازه شده! من، بالا و بالاترمی روم.حالا دیگر می خواهم پرواز کنم. فرشته ها دور من حلقه زده و اشک می ریزند و من به آنها می خندم. دیگر احساس تشنگی نمی کنم.دستان لرزان پدر زیر گلویم را گرفته و چیزی را به آسمان می پاشد. «پدرجان! شما از من راضی هستید؟ توانستم یار خوبی برایتان باشم؟»
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ دی ۹۱ ، ۱۰:۵۰
مهدی صادقی